رفیق دزد و شریک قافله!
این جناب معروفی با آن "افشاگری سفارشی"اش، مصداق کامل فرصتطلبی ناشی و "نان به نرخ روز خور"ی است که برای رسیدن به مقصدش، تمام عمر دستبوسی تئوری ماکیاول کرده! من بدون دخالت در محتوی نوشتهی معروفی -که البته آگاهیهایی نیز میدهد- و دعوای طرفین -که شخصاً از آن لذت میبرم(!)-، اول یک نکتهی تاریخی را راجع به گذشتهی عباس معروفی بگویم که این آدم بیش از این شورش را درنیاورد و یکطرفه به قاضی نرود. معروفی مینویسد:
«من، عباس معروفی، عضو کانون نويسندگان ايران، و از اعضای تدوين متن "ما نويسندهايم"،...»
واقعیت این است که عباس معروفی -در راستای همان خصلت فرصتطلبی- دستِ آخر امضای خودش را از پای متن 134 نویسنده پس گرفت، اما من ماندهام با چه بیشرمی امروز دارد از جیب دیگران -آنهم باشرفترین اهل قلم این مرز و بوم- خرج میکند و همینطور در قلب واقعیت تختهگاز میرود؟ حالا در بارهی خروج افسانهای عباس آقایِ "ممنوعالخروج" و سردرآوردناش از آلمان چیزی نگوییم بهتر است...
معروفی با یکجلسه دیدن برد رادیو زمانه، به آزاداندیشی و دموکراتبودن این افراد پی برده، اما همین آدم بعد از سالها رفاقت با مهدی جامی -یعنی رئیساش که جا به جا به شکل تهوعآوری چاپلوسی و کیفکشیاش را میکرده- نفهمیده بوده که این آدم "سرهنگمآب" و دیکتاتورمنش است! برای پاککردن رد پای خطاکارش و اسپری بهبه زدن برای مخفیکردن ماتحتی که بویناک است، چند خطی نیز به این سیاق قلمی کرده که:
«من شاهدم که مهدی جامی در تمام اين مدت به اندازه پنج آدم توانا تلاش کرده است،...»
این دقیقاً یادآور همان چند جرعه آبی است که قبل از سربریدن گوسفند بهش میخورانند، تا تشنه از دنیا نرود...
پسنوشت، هیجدهم نوامبر:
نوشتهای که لینک شده، تحقیقاً از سایت زمانه به صفحهی شخصی خود آقای معروفی منتقل شده. گفتم که یکوقت خواننده فکر نکند او را دنبال نخودسیاه فرستادهام. برای رعایت انصاف، پاسخ آقای جامی نیز در پی میآید: "وقتی دامن لنین پوشیده باشی"
از وبلاگ مجید زهری