ناخدا/ راننده/چای٬ شربت٬ نون خامهای
۱- ناخدا
اشاعهی دمکراسی٬ پلورالیسم٬ اصلاحات٬ رویکرد مدرن … همه جای خود. اما ایرانی ایرانی نیست اگر وقتی میشنود که دولتی بیگانه برای لطف به ایرانیان بودجهای تعیین کرده است٬ حس تردیدش تحریک نشود. و این یکی از خصوصیات خوب ایرانیها است. سؤالهایی که مدتی پیش پرسیدم درواقع سؤالهایی بودند که همه میپرسیدند. من فقط آنها را به جمله تبدیل کردم. سؤالها بیجواب ماند. زیاد مهم نیست. همین نفس بیجواب ماندن پرسشها٬ خود یک جواب است. آن روزها عباس معروفی پای پادداشتی که جامی در واکنش به سؤالات من نوشته بود٬ پیام گذاشته بود که:
مهدی جامی عزيزم
اين را دشمنان زمانه و طبعاً مخالفان تو اذعان دارند که زمانه يک رسانه بی نظير است، ولی کاش چنين بود و چنان می کرد. رسانه، و برای من حالا٬ پس از سی و سه سال کار مکتوب٬ زمانه قطاری است پر از مسافر ريز و درشت، و آنهمه راه، و آنهمه نگاه؛ قطاری که ناخدايش تويی. تند برانی همه را به هراس میافکنی، کند برانی حوصله سر میبری، ماشين کورسی من و فلانی نيست که هرجور دلمان بخواهد ويراژ بدهيم يا هرجا چرتمان گرفت بزنيم بغل. کارنامه ی دو سالهی زمانه نشان می دهد همينی که هست، با همين مديريت به اين قله رسيده. يک بار هم زير گوشت گفتم: به پارازيتها توجه نکن، درست که دشمنان رنگوارنگ داری، اما … دوستان زيادی هم داری.
فقط وقتی به بعضی "نظرها" … برخوردی، اين را در ذهنت مرور کن: گوينده از بيان چنين نظری چه نفعی می برد؟ چه منافعی را دنبال می کند؟ مثلاً دلسوزتر از توست؟
مطلب خوبی بود. اين هم يکی از نوشتههای دلی توست. فقط حيف اينهمه احساس و انصاف و رواداری و وقار که در ترازوی کم فروشان سنجيده شود (+).
(نقل از ۴ ديواری)
۲- راننده
همین عباس معروفی مدافع «شرف روزنامهنگاری و حيثيث قلم»٬ تقریبا دوماه بعد٬ در ردای پارهی «من، عباس معروفی، عضو کانون نويسندگان ايران، و از اعضای تدوين متن "ما نويسندهايم"، عضو انجمن بينالمللی پن، با ۳۳ سال نوشتن و معلمی و انتشار، به عنوان يک عضو زمانه که از آغاز تا کنون به طور مرتب برای زمانه برنامهی ادبی و آموزشی تهيه کردهام»٬ پا به صحنه میگذارد (اینبار ماجرای بالاکشیدن قطعه زمیناش توسط دونماینده مجلس جمهوری اسلامی را فراموش کرد!) :
«زمانه … قطاری است که مدتی رانندگیاش به عهدهی او [جامی] بوده … است. ماشين شخصی نيست که با آن گاز و ويراژ بدهيم، يا هروقت خوابمان گرفت بزنيم بغل. آنهمه مسافر چشمبراه، خواستار آرامش و تعادل و ادامهی راهاند».
۳- چای٬ شربت٬ نون خامهای
عباس معروفی: مطلب پيشين من، با عنوان «دامن لنين» يا «واژگان پادگانی» به حرمت نان و نمکی که با مهدی جامی خوردهام، و برداشتهای ناجور و تفسيرهای آتشتيزکن برخی افراد، از صفحهام حذف شد*. بحث و جدلهای دشمن شادکن را برای مهدی جامی و نيز برای خودم، و بيشتر برای زمانه نمیپسندم. زمانه فرزند همهی ماست که برای باليدنش همه کار خواهيم کرد. مهدی جامی از نظر مالی آدم پاک و مبرايی است. من آچار دست کسی نمیدهم که برای جامی يا زمانه دم بگيرد. جامی اگر بلد نباشد بودجهاش را چگونه مصرف کند، و اگر در مديريت اداری و مالی موفق نباشد [منظور همان مدیریتی است که زمانه را به قله رسانده بود] مهم نيست. مهم اين است که روزنامهنگار خوبی است، البته اگر زير حرفش نزند. اگر از اين پس زير حرفش نزند، میتواند روی دوستیام حساب کند. … «دشمن زمانه دشمن من است» حرف نغز اوست که برای پايداری اين رسانه سروده. به پاس حرمت خوانندگان و نویسندگان زمانه٬ این رسانهی آزاد را به کیفیتی در خور برسانیم و نگذاریم آتش افروخته خاموش شود.
ناخدای دلسوز٬ قطار٬ مسافران چشمبهراه٬ دشمن٬ دشمنشادکن٬ حرمت نانونمک٬ دمگرفتن. … اینها مفاهیمی هستند که معروفی با آنها پارازیت تولید میکند/ فکر میکند/ پارازیت فکری تولید میکند.
بندوبست ملکوتی ظاهرا برقرار است. هرگونه اطلاعرسانی «آچار» به دست دشمن میدهد که دمبگیرد. «حرمت نان و نمک» به خواست مخاطبان برای فهم تغییرات در رویکرد و در مدیریت مؤسسهای که هدف اعلامشدهی آن تأثیر و ایجاد تغییر در زندگی اجتماعی آنها است٬ میچربد. مهدی جامی٬ اگر دیگر ویراژ ندهد٬ اگر زیر حرفش نزند٬ میتواند روی رفاقت معروفی حساب کند. اما جامی ظاهرا به شرطی روی معروفی حساب خواهد کرد که او زیر حرف خود٬ بزند: معروفی٬ نماد شرف روزنامهنگاری و مدافع حیثیت قلم٬ «حرفاش» را از روی وب حذف میکند. به حرمت نان و نمک البته. حساب «آدمحسابیها» جور است٬ و مخاطبان زمانه٬ یا به زبان معروفی٬ مسافران ریزودرشت و چشمبهراه قطار نیز٬ با توسل به ابزاری نظیر شلهزرد نذری٬ صدقه و دعای دفع بلا٬ شاید بتوانند روی «رسانهی آزاد» مورد نظر معروفی حساب کنند.
*
– من نه شبلیام، نه اشعری، نه حلاج، نه مهدی جامی، و نه هيچکس ديگر. من عباس معروفیام.
– خوب شد گفت. بعضیها تا به حال فکر میکردند او ملکهی انگلیس است.
[مانی ب] | کلیدواژهها:
اين مانی ب کيست؟ آيا يک بچهآخوند دهاتی است که به سودای سياستی خود را به اروپا رسانده و حالا سرخورده و درمانده پای ديوار ريخته به رهگذران پشت پا میاندازد؟ آيا يک بيمار عقدهای است که چون خود ادب و هنری ندارد، و دستش به هيچ جای هنر نمیرسد، مدام به مطالب ديگران کله میکشد و پيف پيف میکند؟ آيا يکی از نويسندگان اخبار ويژهی روزنامهی جمهوری اسلامی است که پشت يک اسم قلابی پنهان شده تا تکههايی از نوشتهی ديگران را سر هم کند و پاچهی چهرههای شناخته شده را بگيرد؟ آيا يکی از آن بسيجیهای سوخته است که در دعواهای جناحی دمش را روی کولش گذاشته و در يک گوشهی اروپا نان عافيت میخورد و آروغ صناری میزند؟ آيا بازجوی پروندههای ما در وزارت اطلاعات يا دادستانی انقلاب است که از توهين و تمسخر نويسندگان و روزنامهنگاران لذتجويی میکند؟ آيا تهماندهی بساط دايی يوسف است که با کار سلبی توطئه میچيند تا همين چهارتا روزنامهنگار و نويسنده را در سطح باورهای خودش بياورد پايين، و فضا را به تمسخر و لودگی بکشد؟ آيا يکی از آن دهن دريدههای وزارت اطلاعات است که با بکار بردن واژههای آزادی و ليبراليسم و پلوراليسم و غيره تلاش در تخريب همين واژهها را دارد؟ نمیدانم.
اگر آدم است و حرف حساب دارد چرا در تاريکی سنگر گرفته و آدمهای نشسته در روشنايی را نشانه میرود؟ چرا از ماشپرانی با لولهی خودکار بيک خسته نمیشود؟ اگر تعريفی از هر واژهای دارد چرا خودش توليد نمیکند؟ اگر گرگ نيست، دنبهاش کو؟
مگر میشود آدمی بيکار بنشيند نوشتههای گوناگون کسی را در ارتباط با مسائل و موضوعات مختلف تکهبرداری کند و يک رودهی سگ بسازد و بياويزد به گردنش و به مخاطبان ساده بگويد: «من خوشگلم»؟
وگرنه؛ روبسپير میگويد: «شما ده سطر از نوشتههای هر کس به من بدهيد تا من بر اساس همان ده سطر حکم اعدامش را صادر کنم.»
اينها پرسشهايی است که در دنيای مجازی مطرح است. بسياری از وبلاگنويسها نام مستعارند، و تا جايی که به توهين و تمسخر ديگران بر نيايند، و آزادی ديگران را مخدوش نکنند کسی کاری به کارشان ندارد، ولی هر “مانی ب” ای بايد بداند که نوشتن قواعدی دارد، و معرفتی میطلبد. نوشتههای اين آدم ناشناس نقد نيست، آزار و توهين به آزادی و حريم انسان است.
من شخصن علاقه ای به وارد شدن در بحث رادیو زمانه را ندارم . کاری هم به کامنت آقای معروفی ندارم که این نوشته من حمل بر تایید نوشته ایشان باشد چرا که گفتم قصد وارد شدن در بحث را ندارم … اما به یک چیز شدیدن و عمیقن معتقدم و آن این است که منتقد اگر نام منتقد را بر خود می گذارد باید قابل شناسایی باشد . چرا؟ چون تنها حرف ملاک نیست بلکه عملکرد ملاک است . من اگر به فرض با کلام از این و آن انتقاد کنم و حتا حرفهایم هم منطقی و به جا باشد از کجا معلوم که عملکرد خودم همین هست یا نه؟ بنا براین منتقد باید در درجه اول قابل شناسایی باشد به این دلیل که کارنامهاش قابل شناسایی باشد. کارنامه هم مطمئنن ملاکش حرف نیست و نخواهد بود بلکه عملکردی است که هر انسان در دورانهای مختلف و گونا گون داشته و این عملکرد جز در روشنایی تام و تمام قابل دیدن نیست .
بعد از آن هم چطور انسان می تواند تنها به یک نام اتکا کند نامی که در هر قالبی و هیاتی می تواند گنجانده شود و تنها تصوری که این نام می توان داشت یک سری کلمات و جملات و عباراتی است که می تواند حتا شعار هم باشد . چرا که نه؟
و مگر غیر از این است؟ مگر همین منتقدان در انتقادات خودشان به نحوی از انحا بخشی از شخصیت شناخته شده و عملکردهای شخص مورد انتقاد را مورد کنکاش و بررسی قرار نمی دهند ؟ چیزی که صداقت در انتقاد را اثبات می کند قرار داشتن موقعیت مساوی انتقاد کننده و انتقاد شونده است . یعنی بر خوردی رودر رو و در روشنایی . نه اینکه بر خوردی ترور گونه. چرا می گویم ترور گونه .چون تنها در ترور است که فردی پنهان می شود و بدون نشان دادن خود و بدون روشن کردن ماهیتش حمله را آغاز می کند در حالی که طرف مقابل او در روشنایی کامل ایستاده است و حا شاید درست در تیر رس او. پس مهمترین اصل انتقاد روشن بودن ماهیتها و هویتها به خاطر اثبات صداقت در گفته هاست. امیدوارم که نه به طرفداری از کسی متهم شوم و نه به دشمنی با کسی . چون مثل اینکه ظاهرن قاعده بازی در این است .
لینک زیر حاوی کلیه مطالبی است که در نقد گفته های عباس معروفی نوشته ام:
http://swing.persiangig.com/marufi.html
اهور٬ مرسی که در بحث دخالت نکردید.
نظرات شما بی فکرانه و بی منطق است.در مورد آن ها حرفی نمی زنم. در آخرین پست رضا شکرالهی می خوانیم:
«آنچه میخوانید، یادداشتی ست از یکی از نویسندگان و منتقدان مشهور ایران که برای انتشار در خوابگرد فرستاده و به دلایلی که میتوانید حدس بزنید، مایل نیست نام واقعیاش آشکار شود. شاید در آینده نیز، یادداشتهای انتقادی دیگری از این نام، یعنی «کیمیا سپهری» در اینجا بخوانید».
کیمیا سپهری تروریست است؟
حیف از معروفی که فحشش بشود بچه آخوند دهاتی!
در باره نوشتن با نام مستعار؛ می شود خیلی چیزها نوشت. از محاسن یا معایب آن. اما یک چیز مسلم است. وقتی کسی برای نوشته های شخصی اش؛ نامی مستعارانتخاب می کند. نباید به او خرده گرفت. ـ قدر مسلم دلایلی برای خودش دارد که دوست ندارد از نام واقعی استفاده کند. ـ اما زمانی که این شخص پشت نام مستعار پنهان می شود و بعد به دیگران می تازد و به بهانه نقد؛ تیغ می کشد و …
راستی غیر از این است که باید به این آدم گفت: تو موجود حقیر و مفلوکی هستی که شهامت نداری خودت را نشان بدهی و کلاه خودت را بچسبی. ـ البته اگر کلاهی داشته باشی. ـ پس نقاب به صورتت می زنی، مبادا کسی تو را بشناسد. مبادا…
خُب چرا باید از آدم هایی بنویسم که حاضرنیستند بدون نقاب ظاهر شوند. کسانی که امروز مانی ب هستند، فردا مزدک ت و همینطور…
این قسمتی از نوشته علی رضا عطاران است. لینک تمام نوشته اینجاست:
http://www.aliaram.com/article.aspx?id=1160
راستش این مانی ب، نه پسر خاله من است نه دوستی چیز ی دراین حدود.. اما من در همه ی ابن دنیای مجازی نویسنده ای به خوش فکری و نظم ذهنی او نیافته ام. ذهنش از نظمی ریاضی برخوردار است که همه چیز را به دقت موشکافی می کند و هیچ پدر سوختگی و شارلاتان بازی از نگاه او به دور نمی ماند..با کسی هم شوخی ندارد.. گنده و کوچک هم نمی شناسد.. من از نوشته هایش به ارگاسم می رسم گاهی…(راستش چون من اوج لذت را همین می دانم، مقایسه ای دیگر نیافتم، بگذارید به حساب کم ظرفیتی نویسنده).. اما حوالت کسی که دوستش نداریم به وزارت اطلاعات و جهانگردی، اوج رزالت است به جدم… خب می شود فحش خواهر و مادر داد برای خنکای دل و جگر.. اما این چماق “وزارت اطلاعات” از آن حربه های ناجوانمردانه است که خاص ما ایرانیان شریف و دوست داشتنی و مامانی است.
تفکر منطقی و انتقادی در میان “ما” بسیار ضعیف است. من فکر میکردم با این همه تاکیدی که در رادیو زمانه بر منطق فکر (با یادداشتهای مریم اقدمی) و تفکر انتقادی (با یادداشتهای محمدرضا نیکفر) شده است، لااقل این طرز تفکر در میان کسانی که با این رادیو همکاری میکنند، عمق بیشتری پیدا کرده باشد.
من نمیدانم آخر ناشناس بودن یک فرد چه ربطی به استدلال او در مخالفت با یک طرز تفکر و یک طرز نگرش دارد.
یک نویسندهی متفکر برای چه باید به دنبال هویت منتقداش باشد. به فرض که هویت این منتقد فاش شود و شما بفهمید که او چه پیشینهای دارد، آیا این امر در نگرش شما به استدلال او تاثیری خواهد داشت؟
طرف استدلالی مطرح میکند و طرز نگرش دیگری را نقد مینماید. این چه ربطی دارد با ترور؟ و چه شباهتی با آن؟ آیا آن فرد فرصت پاسخگویی را از شما گرفته است؟ استدلال او را با استدلال پاسخ گویید؟ هویتسنجی او و گمانهزنی دربارهی او به چه کار میآید؟
(مریم اقدمی در چندین برنامه به این مغالطه پرداخته و انواع آن را معرفی کرده است.)
من یکی، که اگر این شانس را داشتم که یک نفر به طرز تفکر و نگرشهایام بپردازد و مغالطات متعددی را که در شبهاستدلالهای آنها پنهان است آشکار کند، خیلی خوشحال هم میشدم.
مهم نیست چه کسی از چه کسی انتقاد میکند برای خواننده ی هوشیار این مهم است که این انتقاد درست است یا نه اگر ریگی به کفش کسی نباشد نباید از این افشاگری های درست یا مغرضانه ناراحت شود اگر راست است که باید تشکر هم بکند اگر دروغ پراکنی است یک جواب مختصر و دندان شکن عاقلان دانندکافیست