افق روشن
آرامم. بعد از مدتها آدم بزرگ بودن، کاری را کردم که دلم خواست و تصمیمی گرفتم که حتی اگر یک روز پشیمان شوم، میدانم که در لحظه درستترین تصمیم ممکن بود. طوفان درونم آرامتر شده و سرم سبکتر
(این ممکن است استعاره از با ماشین شماره چهار به جان موهایم افتادن هم باشد در اوج دیوانگی دیروز)
از ایده و انرژی پرم و کمتر کردن زندگی آنلاین قطعا یکی از تصمیماتی است که به پایش خواهم ماند. مرجان دیشب «عشق عمومی» را خواند و من حرف به حرف «افق روشن» را میخواهم فریاد کنم.
روزی ما دوباره کبوترهایمان
را پیدا خواهیم کردو مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسانی برای هر انسانی
برادری است.
روزی که مردم دیگر در خانههایشان
را نمیبندند.
قفل افسانهای است و قلب
برای زندگی بس است…
روزی که معنای هر سخن
دوست داشتن است
تا تو بخاطر آخرین حرف
به دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی است
تا من بخاطر آخرین شعر
رنج جستجوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانهای است
تا کمترین سرود بوسه باشد.
روزی که تو بیایی
برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما برای کبوترهایمان
دانه بریزیم…
و من آن روز را انتظار میکشم
حتا اگر روزی
که دیگر
نباشم…
احمد شاملو- برای کامیار شاپور
از وبلاگ بلوط
[لوا زند] | کلیدواژهها:
اخترک اشغال شده*
مهدی اولین مدیر یک رسانهایرانی نیست که وقتی نهالش در حال رشد و نمو است، از کار برکنار میشود. آخرین هم نخواهد بود. شاید دوستان رسانهای که به بستن و پلمپ کردن رسانههایشان- متاسفانه- دیگر عادت کردهاند، برایشان این همه ناباوری اصحاب زمانه کمی عجیب باشد، اما زمانه برای همه ما چیز دیگری بود.
من شاید کوچکترین و کم کار ترین یار زمانه باشم در مقایسه با آنچه بقیه در این سه سال کارکردهاند و از جان مایه گذاشتهاند. هیچ وقت خودم را خبرنگار ندانستهام و نخواهم دانست چرا که اسم خبرنگاری اسم بزرگی است و هرکسی لایق آن نیست. من فقط یک برنامه ساز ساده بودم که آن هم بدون اعتماد بیقید و شرط مهدی شکل نمیگرفت.
زمانه تیم عجیب و غریبی داشت. اگر از فعل گذشته استفاده میکنم شاید برای این است که دیگر مطمئن نیستم این ترکیب عجیب و غریب دوست داشتنیمان چقدر بتواند دوام بیاورد. آهن ربایی که این تکههای بی ربط را از سراسر دنیا، از کوالالامپور مالزی و برزین استرالیا تا رشت و تهران ایران و پاریس فرانسه و آمستردام هلند و دیویس آمریکا دور هم جمع کرده بود، دیگر نیست. نخواستند که باشد.
(نقل از بلوط)
[لوا زند] | کلیدواژهها: